سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعران جوان انجمن ادبی صبا. تربت جام

سهم دلم

دلم شور می زند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالم به هم می خورد............................

از همه ی...............................

کاش تمام این اداها تمام می شد....................

حالم از ادا به  هم می خورد................

حالم از کسایی که خودشونو به خاطر ادا مخفی می کنن به هم می خوره...........................

دلم شورر می زنه............

شاید نیم ساعت دیگه بیش تر طول نکشه.......................

هی بچه های کوچولو در پیکر های بزرگ!هی کسانی که فقط بچه ها را بد نام می کنید!من می بخشمتان!

هی!کسانی که زندگیتان از لجن و کثافت پر شده ! من می بخشمتان!...........

کور خواهند شد این چشم ها! شک نکنید!

 

پ.ن:حق بده بعد از یک هفته ؛بعد از یک هفته کلنجار که همه چیز را از سرم بیرون کردم و آخر هفته می بینم که منو... تمام شد! ولی اوضاع دوباره دارد جوری پیش می رود که طبق معمول یک چیزی باشد که ما عاشقیت یادمان نرود!حق بده که این طوری حرف بزنم!حق بده که بترسم!

فائقه از بچه های بلاگ اسکای


شروع تنهایی

...

از کجای این قصه باید شروع را آغاز کرد که پایانش انتهائی نباشد...!!!

از کجای خودم به درد بنشینم که غصه ها را سر بسته و بی صدا زمستان وار بخوابانم تا مبادا از فریاد سکوتم بایستند و شب های بی تو را غروب گونه به خون نکشند...!!!

تو از کدام مشرقی که نیامده تمام من را غروب بخشیدی حتی چشم هایم که به تلالو هر شبه ات ستاره وار آسمان را قدم می زدند تا مگر در مدار چشم های تو ... نزدیک می شدند و هی می باریدند...!!!!

تو کجای این برهوت مخفی شدی که... نه !! برهوت خوب نیست !کجای این جهنم دره افتاده ای که هیچ راهی به تو پل نمی شود و هیچ جاده ای به چشم تو ختم نمی شود....

آه! که هر چه به تو فکر می کنم از خودم فراموش میکنم!

حقیقت است که اگر به درد های بزرگتر فکر کنی درد های کوچک خویش را فراموش می کنی ...اما ! بگو درد من که دوری توست چگونه می شود که فراموش کنم!!!

تو ... تو به بلندای نگاه خمیده ام همیشه سرفراز می مانی چه من به قله ی نگاهت برسم و چه در دامنه ی دامن دستانت یخ بزنم و همانجا فسیلی از عشق را به یادگار برای آفتاب تو بگذارم تا شاید در لحظه ی آب شدنم هی بگریم و هی بگریم و هی بمیرم

و البته زنده می شوم چراکه اینگونه مردن را می طلبم....

آی !  لیلای شیرین !!! من فرهاد مجنونم که متفاوت تر از خودم عزم تو را دارم و برای رسیدن به تو از هر چه کال بودن است

 میگذرم...

هر چه می توانی قد بکش.....

تا رسیدن چیز دیگری ندارم

می رسم و تو تعجبت را با تبسمی ملوس نشانم می دهی

همین روزهای آخر برف رسیدنم را خبرت می کنم

دستان بهاری ات و لبخند تابستانی ات و خنده های پائیزی ات را فرش کن که

.... آمدم...

تو دریای من بودی آغوش باز کن                                         که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

                                                                                                                      دکتر حمیدی